میرزا جلیل محمد قلی زاده نخجوانی ، ادیبی توانا ،روزنامه نگاری مبارز و نویسنده ای واقعگرا ، که در سال
1920 به تبریز آمده و هشت شماره از روزنامه ملا نصرالدین را منتشر ساخت .یادش گرامی.
باد و طوفان گر كنـــــــــــد غوغا بر پا
باد و بوران گر بتوفد در شبـــــــــــها
بانگ تندر گر خروشـــــد در دريــــــا
شب زند گر خيمه ها بر جنگلــــــــها
كوه سركش سر بسايد آسمان را همه جا
سرفرازد پا بر جا ، بنگرد بر دريـــاها
مي خروشــــد زدل ابر سيـــــــــــــاه
مي شكوفد گل خون همه جـــــــا
سوز پنــــــــــهان عاشــــــــقان دلير
سركشد ، از دل تير ، دل تير ، دل تير
زندگي مي شكــــــــفد پر غــــــوغا
در دل سبز هـــــــمه جنگلــــــها
مي دود با گــــــل خون در دل شـــهر
مي درخشد از افقهـــــــــاي خاور
طوفان خون ما، در هر جام لاله ســـرخ
بر فروزد آتشها ، سركشاند از سنگرها
.باید که همچون موج پیوست به امواج دگر
باید که توانست بر افسون شب خندید
خورشید خواهد تابید فردای دگر
35 سال از عمر ننگین نظام نا مشروع حاکم در ایران می گذرد .در طول سالیان عمر ننگین مزدوران حاکمیت اسلامی در ایران جنایات و قتل و عامهای بسیاری صورت گرفته و مادامی که این دیکتاتوری حاکم هست از بین رفتن فرزندان خلق و نیز جنایات بیشمار دیگر نیز باقی خواهد بود .
پس باید که همچون شعله درخشید
باید که سوزاند قفس را و رها کرد پرندگان را
تا که لبخند آزادی
خوشه شادی
بدمد در صبح آزادی.
هرگز فراموش نخواهد شد یاد و خاطره آن عزیزان . فرو نخواهد افتاد پرچم سرخی را که آنان برافراشتند
زنده باد شانزدۀ آذر نماد مبارزات دموکراتیک دانشجوییاکنون بیش از نیم قرن است که روز 16 آذر به نماد مبارزات دموکراتیک دانشجویی تبدیل گشته است. جنبش دانشجویی به مثابه یکی از فعالترین جنبش های اجتماعی ایران دوشادوش جنبش انقلابی توده ها، بویژه جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش جوانان و مبارزات ملل تحت ستم، نقش برجسته ای در مبارزه علیه حاکمیت استبدادی و خفقان و طرح خواست ها و مطالبات دمکراتیک، ایفا نموده است. جنبش دانشجویی در سیر مبارزات مستمر خویش و متأثر از شرایط سیاسی و اقتصادی – اجتماعی حاکم، افت و خیزهای بیشماری از شرکت وسیع در قیام توده ها و گسترش بذر آگاهی و دانش در جامعه، تا قلع و قمع خونین دانشگاه ها تحت نام «انقلاب فرهنگی» توسط رژیم جمهوری اسلامی، تا موج وسیع اعدام ها، شکنجه ها و بگیر و ببندها و تالانگری های دهه 60، کشتار و ضرب و شتم ددمنشانه دانشجویان در کوی و خیابانهای اطراف دانشگاه طی دهۀ 70، دستگیری، اخراج (و ستاره دار کردن دانشجویان) و سرکوب وسیع خیابانی در سال 88 … تجربه کرده است. این همه از سوی دیگر بیانگر کارکرد بی وقفۀ ماشین سرکوب سرمایه داران حاکم در مقابل خیزش دانشجویان علیه استبداد دولت دینی و حاکمیت به غایت ارتجاعی آن است. پتانسیل مبارزاتی و جمعیت پرشمار جنبش دانشجویی (که بخش عمدۀ آن را فرزندان کارگران و توده های زحمتکش جامعه تشکیل می دهند)، همواره برای رژیم استبدادی و سردمداران سرمایه داری حاکم، خطری بالقوه محسوب می شود. زیرا، با توجه به حجم عظیمی از مطالبات لگدمال و سرکوب شدۀ توده های مردم، با کوچکترین روزنه و جرقۀ مبارزاتی، دانشجویان مبارز در حمایت از مبارزات انقلابی، به این صفوف می پیوندند. دقیقاً به همین دلیل تلاش بی وقفه جناح های مختلف و اپوزیسیون های رنگارنگ بورژوائی از دارودسته های حاکم مانند اصلاح طلبان حکومتی و جنبش «سبز»، و خارج از حاکمیت، مانند مجاهدین، سلطنت طلبان و لیبرال ها، در راستای به زیر سیطره کشیدن و تبدیل جنبش دانشجویی به پشت جبهه و پیاده نظام خود، تنها با دست به دست کردن مناسبات کنونی برای حفظ حاکمیت سرمایه داری، با جدیت در جریان است. ولی روی دیگر این صحنه، مبارزات پیگیر طبقه کارگر به عنوان وسیعترین و انقلابی ترین طبقۀ اجتماعی ایران است که علیرغم دارا بودن ضعف سازماندهی و سیاست مستقل، قاطع ترین نیرو و اصلی ترین طبقۀ انقلاب آتی ایران به شمار می رود. ماهیت دموکراتیک جنبش دانشجویی و سازماندهی هوشیارانۀ آن در پیوند با رادیکالیسم طبقۀ کارگر، پشتوانۀ عظیمی در جهت پیشگیری و جلوگیری از آلت دست شدن این جنبش توسط دارودسته های بورژوایی، و تقویت امر انقلاب، سرنگونی رژیم ضد دموکراتیک و ضد کارگری حاکم، کسب قدرت سیاسی و به کف آوردن دموکراسی است. یکی از محورهای اصلیِ مبارزۀ فوق، مبارزه برای حقوق و آزادی های سیاسی عمومی، که بیانگر منافع مشترک وسیعترین توده های مردم است، می باشد. مبارزه در این عرصه، از جمله با مطالبات زیر، همواره بخشی مهم از مضمون مبارزات جنبش دانشجویی را تشکیل می دهد:
آذر 1392 کارگران انقلابی متحد ایران
*********************************** حمایت از بيانيه مشترک رضا و بھنام توسط شاھرخ زمانی ، محمد جراحی و خالد حردانیزندان اوین، رضا شھابی و بھنام ابراھيم زاده: مردم شریف ایران، مردم انساندوست دنيا ھمانطور که ميدانيد در حال حاضر دھھا فعال کارگری و تعداد زیادی از زندانيان سياسی و عقيدتی با اتھاماتی واھی و به جرم مبارزه برای حق و حقوق خود در زندانند. جرم اینھا این است که تلاش کرده اند کارگران را برای احقاق حقوق خود متشکل کنند، و عليه بيعدالتی ھا و بيحقوقی ھا ابراز مخالفت کرده اند . رضا شھابی عضو ھيات مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تھران و حومه- بند ٣٥٠ زندان اوین ******************************* هیچ راه نجاتی جز انقلاب وجود ندارد!!!
گرامی باد 16 آذر روز دانشجو
درود بر دانشجویان انقلابی، درود بر دانشجویانی که در راه آزادی و رهایی انسان می رزمند و می دانند که آزادی و رهایی از ستم و حکومت سرمایه داری در گرو انقلاب اجتماعی به رهبری طبقه کارگر است. امسال در حالی به 16 آذر روز دانشجو نزدیک می شویم که اوضاع اقتصادی و سیاسی، دهها بار بدتر و ظالمانه تر از سالهای گذشته شده است، جناح های مختلف حاکمیت سرمایه داری با سو استفاده فریبکارانه از شرایط و اوضاع دهشتناک کنونی که حاصل حاکمیت و عملکرد خودشان است انتخابات مهندسی شده ای را به مردم تحمیل کرده و با شارلاتانی تمام در بوق وکرنا کردند که مردم پیروز شدند (اما هیچ وقت بیان نمی کنند مردم با انتخاب مثلا» آزاد حسن روحانی چه چیزی بدست آورده و چه کسی را شکست داده اند) پس از این همه ظلم و ستم به مردم ، بخصوص علیه کارگران در سازش با جناح های مختلف سرمایه داری جهانی نه تنها شرایط بهتر نشده و فشار بر کارگران ، فعالین ، دانشجویان و دیگر جنبش های اجتماعی کمتر نشده بلکه شدت سرکوب ، زندان و تعداد اعدامها افزایش یافته است. ظلم و ستم ، چپاول و غارت دسترنج کارگران توسط جناح های مختلف سرمایه داخلی و جهانی به رهبری حاکمیت استبدادی ایران با هم پیمانی امپریالیستها بطور آشکار و پنهان و سرکوب و شکنجه دانشجویان ودیگر مبارزین، بطور بی حد و مرزی افزایش یافته است. در همین حال عوامل سرمایه داری در جهت افزایش سود سرمایه بی وقفه با طرح ها و نقشه های ضد نیروی کار امروز(کارگران) ، دانشجویان و دانش آموزان که نیروی کار فردا هستند هر چه بیشتر سلطه خود را گسترده و بی حقوقی و استبداد را بیشتر به مردم تحمیل می کنند. با خصوصی و گران کردن تحصیل در دانشگاهها و مدارس که بسیاری ترک تحصیل می کنند و بسیاری تحصیل را اصلا» تجربه نمی کنند، افزایش هزینه های بهداشت و درمان تا حدی که استفاده از بیمارستان و پزشک و دارو به رویا تبدیل شده است ،با حذف یارانه ها ، بر قراری طرح استاد و شاگردی، نابود کردن امنیت شغلی ، تحمیل دستمزدهای 5 برابر زیر خط فقر ، تحمیل قرارداد های موقت و سفید امضا ، ایجاد و گسترش بیکاری گسترده ، افزایش تعداد کودکان کار و خیابان ، گسترش اعتیاد و فحشا و… همه و همه شرایطی را به مردم و بخصوص خانواده های کارگری تحمیل کرده است که هیچ راه نجاتی جز مردن یا انقلاب کردن باقی نمانده است. البته و صد البته هیچ شک و تردیدی نیست که بیش از 90 در صد دانشجویان تا یکی دو سال دیگر با همه ی مواردی که در بالا به آنها اشاره شد، دست به گریبان خواهند شد، چرا که اکثریت دانشجویان امروز از خانواده های کارگری و کارمندی هستند ، هم اکنون بسیاری از دانشجویانی که فارغ التحصیل شده اند یا بیکارهستند یا به کارهایی که هیچ تناسبی با تحصیلاتشان ندارد زندگی بخور و نمیری را می گذرانند. بنا براین بخشی از طبقه کارگر محسوب می گردند و حال آنکه طبق آمارهای اعلام شده دولتی تا یک سال دیگر 5 میلیون دانشجو فارغ التحصیل شده و به خیل بیکاران خواهند پیوست. آنگاه بخشی از 50 در صدی بیکاران را تشکیل خواهند داد اگر اجازه بدهیم جمهوری اسلامی تداوم پیدا کند این آینده محتوم جوانان و دانشجویان ایران است بنا براین هیچ راه نجاتی جز انقلاب وجود ندارد. اگر تغییر انقلابی ایجاد نشود، برای حفظ جمهوری اسلامی و ممکن شدن سازش میان آن و سرمایه جهانی باید پیشکش ها و امتیازات مورد نظر غرب و جبران زیانهای گذشته وآینده بر گرده طبقه کارگر گذاشته شود بنا براین شرایط سیاسی و اقتصادی فعلی به صورت سیستماتیک و اجتناب ناپذیر ادامه و افزایش خواهد یافت. شرایط فعلی یعنی بیکاری 50 در صدی، طبق آمارهای دولتی 9 میلیون زیر خط فقر و 11 میلیون در خط فقر ، 7 میلیون معتاد ، گرانی و تورم 42 درصد ، افزایش فشار بر نیرو کار از طریق قانونی کردن کارکودکان که ضمن پایین نگهداشتن دستمزد ها بیکاری را نیز گسترده تر می کند در همین حال دستمزد های پایین باعث می شود کارگران مجبور شوند بیش از 8 یا 12 ساعت کارکنند در نتیجه باز هم بیکاری را افزایش می دهد، افزایش بیماریهای کشنده و ناتوانی در مداوا و استفاده از بیمارستان و پزشک و… حاکمیت اسلامی برای حفظ خود باید شرایط بالا را که با آن عجین شده است حفظ کند و برای حفظ شرایط فوق باید با شورش ، قیام و انقلاب مقابله کند در نتیجه استبداد و خفقان نیز بدتر از گذشته ادامه خواهد یافت. باز هم نگاهی به آمارهای دولتی می اندازیم : اقتصاددانان ایرانی اعلام کردند از سال 1385 تا 1390 روی همرفته سالانه فقط 14200 شغل ایجاد شده است با توجه به این گفته می توان نتیجه گرفت که در سالهای 90، 91 و92 که وضعیت بدتر بوده است هیچ شغلی ایجاد نشده است. همچنین بانک مرکزی ایران اعلام کرده است در سال نود 800000 شغل از بین رفته است و با توجه به اینکه سال 91 و 92 بدتر از سال 90 بوده است می توان نتیجه گرفت که طی سه سال 2400000 شغل از بین رفته است و همچنین بانک مرکزی اعلام کرده است سالانه 1300000 نفر وارد بازار کار می شوند که طی سه سال می شود 3900000 نفر و با توجه به نرخ بیکاری در اول سال نود که 5/10 در صد اعلام شده بود می شود 2800000 نفر،بنا براین طبق آمارهای دولتی که از واقعیت کمتر هستند اکنون 9100000 نفر بیکار داریم و اگر 5میلیون دانشجوی که سال آینده فارغ التحصیل شده به بیکاران اضافه خواهند شد و 1300000 نفر هم که سال اینده برای اولین بار خود وارد بازار کار خواهند شد جمع کنیم در سال اینده 15400000 نفر بیکار خواهیم داشت و این بیش از 50 در صد نیروی آماده به کار است چرا که طبق امار نیروی اماده به کار 29 میلیون نفر می باشد. اوضاع بسیار بغرنجتر از این است، چرا که در این امار، بیکارانی که از طریق کارهای کاذب امرار معاش می کنند محاسبه نشده اند و از طرفی قبل از سال 1383 پارامتر پایه ای آمار گیری بیکاران این بود که هرکس در هفته کمتر از 2 روز کار می کرد بیکار محسوب می شد ولی در سال 1383 تصویب کردند که هر کس در هفته فقط یک ساعت کار کند شاغل محسوب می گردد بدین صورت میلیون ها بیکار از امار بیکاران بعد از سال 1383 حذف شدند. بر مبنای تولید ناخالص ملی که سالانه 1000 میلیارد دلار اعلام شده است ، برای کاهش بیکاری در حد سرمایه داریهای متعارف، ایران باید سالانه 11 در صد نرخ رشد اقتصادی داشته باشد تا بتواند طی 11 سال چنین بیکاری عظیمی را تعدیل نماید اما با توجه به موارد زیر با وجود جمهوری اسلامی چینین چیزی ممکن نیست : 1 – سیاست افزایش جمعیت را پیش گرفته اند و خامنه ای گفته است باید جمعیت ایران 150 میلیون نفر شود. این یعنی پرورش نیروی کار برای سرمایه داری. 2 – با توجه به توزیع سرمایه و تصاحب سرمایه ها توسط باند های مافیایی که دزدی و اختلاس جزء ساختار ذاتی جمهوری اسلامی است و هیچ قانونی را رعایت نمی کنند هیچ برنامه ریزی نمی تواند با ساختار جمهوری اسلامی اجرایی گردد. 3 – با وجود بدهی های گسترده که طی سالهای گذشته ایجاد شده اند و کهنه و از رده خارج بودن صنایع و زیر ساختها ی اقتصادی. 4 – همچینین امتیازاتی که کشور های غربی از ایران می خواهند تا اجازه بدهند جمهوری اسلامی باقی بماند و جمهوری اسلامی با جان و دل پذیرفته این امتیازات را پیشکش کند. 5 – سیاست سرمایه جهانی در تقسیم کار جهانی برای مناطق مختلف، که ایران را به عنوان بازار مصرف و محل صدور انرژی می شناسد نه تولید صنعتی، بنا براین سرمایه گذاری و برنامه ریزی در ایران ، محل گردش سرمایه مالی خواهد بود .
ناتالی گوله فرانسوی بعد از مذاکرات ایران و امریکا و سپس مذاکرات ژنو گفته است : «فکرش را بکنید پس از سی سه سال در های ایران به روی بازرگانان ما باز شده است و ایران مثل این است که ما گنجی یا سر زمین بکری را کشف کردیم که معادن بسیار و دست نخورده ، بازار مصرف بسیار گسترده و نیروی کار با سواد و ارزانی دارد …» این چکیده ی اندیشه و سیاست غرب در مورد ایران است. بنا براین با وجود جمهوری اسلامی و دست بالا داشتن سرمایه جهانی در امتیاز گیری از دولت ایران شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی کنونی ادامه خواهد یافت. مگر اینکه شما دانشجویان و ما کارگران دست در دست داده انقلابی را سازماندهی نماییم. طبق اصول علم رهایی بشریت از استثمار و سلطه سرمایه داری که طی تجربه تاریخی عملا» ثابت شده، تنها نیروی تا اخر انقلابی طبقه کارگر است و تنها دانشجویانی انقلابی هستند که در پیوند تنگا تنگ و ارگانیک همرزم با مبارزات طبقه و جنبش کارگری باشند، در همین حال می دانیم دانشجویان، آرمانگرا و صادقترین نیروهای اجتماعی و فرزندان پاک باز خلق در جهت مبارزات آزادیخواهانه هستند. طبق گفته لنین معلم و رهبر کبیر کارگران جهان، دانشجویان تنها به عنوان انقلابیون حرفه ای و در جهت سازماندهی انقلابی مبارزات اجتماعی تحت رهبری طبقه کارگر می توانند روند رهایی و آزادی را شروع و ادامه بدهند. اکثریت دانشجویان به خانواده کارگری تعلق دارند از این رو دانشجویانی که خواهان ازادی خود، طبقه کارگر و کل بشریت هستند، باید بی هیچ شک و تردیدی به صفوف مبارزات کارگران پیوسته و در پیوند ارگانیک با کارگران اگاه و انقلابی اقدام به سازمانیابی و سازماندهی نمایند . ایران بدون انقلاب نجات نخواهد یافت و انقلاب بدون سازمان یابی و سازماندهی طبقه کارگر ممکن نخواهد شد ،چرا که چاره زحمتکشان وحدت و تشکیلات است . بنا براین امروز وظیفه عاجل دانشجویان و کارگران آگاه و انقلابی آماده کردن طبقه کارگر درجهت سرنگونی سرمایه داری است.
یعنی وظیفه شما دانشجویان و ما کارگران ایجاد وحدت و تشکیلات در طبقه کارگر است.
بر قرار و پایدار باد اتحاد کارگران و دانشجویان پیش بسوی سازمانیابی و سازماندهی تحت رهبری طبقه کارگر
زندان گوهر دشت کرج شاهرخ زمانی 13/9/1392 |
از اکتبر سال ١٩٠٥، يعنى از آن زمانى که طبقه کارگر روسيه نخستين ضربت نيرومند خود را بر پيکر حکومت مطلقه تزار وارد کرد، پنجسال ميگذرد. پرولتاريا در آن روزهاى بزرگ ميليونها تن از زحمتکشان را بمبارزه با سرکوبگرانشان برانگيخت. پرولتاريا در ظرف چند ماه سال ١٩٠٥ بهبودهايى را بدست آورد که در طی دهها سال کارگران به عبث انتظار داشتند «مقامات بالا» به آنها بدهند. پرولتاريا براى تمام مردم روسيه، گرچه در دورهای کوتاه، آزادى مطبوعات، اجتماعات و اتحاديه را کسب کرد – آزاديهايی که روسيه تا آن موقع آنها را نميشناخت. پرولتاريا دوماى جعلى بوليگين را از سر راه خود جارو کرد، بيانيه اعلام مشروطيت را از حلقوم تزار بيرون کشيد که بموجب آن يکبار براى هميشه اداره امور روسيه بدون وجود مؤسسات انتخابى غير ممکن ميشد.
اما معلوم شد که پيروزيهاى عظيم پرولتاريا پيروزيهاى نيمه کارهاى بيش نبودهاند چرا که حکومت تزار سرنگون نشد. جنبش سرنگونی دسامبر با شکست مواجه شد و حکومت مطلقه تزار، به همان درجهای که تعرض طبقه کارگر ضعيف شد، و بميزانی که مبارزه تودهها تنزل يافت، شروع به بازپس گرفتن يک به يک دستآوردهای طبقه کارگر کرد. در سال ١٩٠٦ اعتصابهاى کارگران، شورشهاى دهقانان و سربازان بمراتب ضعيفتر از سال ١٩٠٥ اما با اينحال هنوز بسيار نيرومند بود. تزار دوماى اول را، که طى آن مبارزهجويی مردم دوباره شروع به افزايش کرده بود منحل کرد ولى جرأت نکرد بلافاصله قانون انتخابات را تغيير بدهد. در سال ١٩٠٧ مبارزه کارگران باز هم ضعيفتر شد و تزار پس از انحلال دوماى دوم دست به کودتا زد (٣ ژوئن ١٩٠٧). تزار همه قولها و تعهداتش را که ديگر قانونی بدون موافقت دوما وضع نميکند زير پا گذاشت، و قانون انتخابات را طورى تغيير داد که ملاکان و سرمايهداران، و حزب عوامل باند سياه و چاکران آنها در مجلس بطور تضمين شده اکثريت داشته باشند.
هم پيروزيها و هم شکستهاى انقلاب به مردم روسيه درسهاى تاريخى بزرگی آموخت. بياييد در اين مراسم بزرگداشت پنجمين سالگرد انقلاب ١٩٠٥، به هم اطمينان بدهيم که جوهر اصلى اين درسها را بدرستی فراگرفتهايم.
درس اول و اصلى اين است که فقط مبارزه انقلابى تودهها ميتواند بهبودهای جدی در زندگى کارگران و نحوه اداره دولت بوجود آورد. هيچ اندازه «همدردى» نسبت به کارگران از جانب تحصيل کردگان، هيچ مبارزه تروريستهاى منفرد هر اندازه هم که قهرمانانه باشد، نميتواند هيچ اثری در سست کردن پايههای حکومت مطلقه تزار و قَدَر قدرتی سرمايهداران داشته باشد. اينها را فقط کارگران با مبارزه خودشان، فقط با مبارزات متحد ميليونیشان ميتوانند بدست بياورند، و بمجرد اينکه اين مبارزه فروکش کند، محروم شدن کارگران از هر آنچه بدست آورده بودند آغاز ميشود. انقلاب روسيه تأييد دوبارهای بود بر آنچه کارگران در سرود انترناسيونالشان ميخوانند:
«بر ما نبخشد فتح و شادی
نه بت نه شه نه قهرمان
با دست خود گيريم آزادی
در پيکارهای بی امان»
دومين درس اين است که ابدا کافی نيست که قدرت تزار تضعيف و محدود بشود. اين قدرت بايد نابود شود. تا رژيم تزارى نابود نشود، هيچکدام از سازشهايی که به او تحميل شود با دوام نميماند.
تزار فقط در مواقعی عقب نشست و کوتاه آمد که تعرض انقلابی اوج ميگرفت. وقتی موج انقلاب پس رفت، او هم هر چه داده بود، پس گرفت. فقط برقرار کردن يک جمهورى دمکراتيک، سرنگون کردن رژيم تزارى و سپردن قدرت بدست مردم، ميتواند روسيه را از قهر و خشونت و استبداد عُمّال دولت، از شرّ دوماى باندسياهی-اکتبريستی، از چنگ جبر و ظلم ملاکان و حکمرانی کاسهليسان آنها در مناطق روستايی، خلاص کند. اين که امروز، بعد از انقلاب، مصائب دهقانان و کارگران از قبل هم طاقتفرساتر شده است، بهايی است که آنها بابت ضعف انقلاب و سرنگون نکردن رژيم تزارى ميپردازند. سال ١٩٠٥، و سپس دوماى اول و دوم، و انحلال آنها، به مردم چيزهای زيادی ياد داد، به مردم بيش از هر چيز ياد داد که مشترکا برای خواستهای سياسی بجنگند. در ابتدا، وقتی چشمها تازه به زندگی سياسی باز شده بود، مردم از حکومت خودکامه بخشش طلب ميکردند؛ ميخواستند که تزار، دوما (مجلس قانونگزار) را براه بياندازد، ميخواستند که تزار وزراى جديدی بجای وزراى قديم منصوب کند، ميخواستند تزار حق رأی همگانی «اعطا کند». حکومت مطلقه اما، نه ميتوانست و نه ميخواست تن به چنين بخششهايی بدهد. پاسخ اتوکراسی به اين خواستها، سرنيزه بود. و آنوقت مردم رفته رفته فهميدند که چارهای جز جنگيدن با اين رژيم خودکامه ندارند. حالا شايد بشود گفت که استوليپين و دومای نجيبزادگان مرتجع، اين درک را بيشتر و محکمتر از قبل در کله دهقانان فرو کردهاند. بله، آنها دارند اين درک را در مغز دهقانان، درست در جای درستش، فرو ميکنند.
حکومت مطلقه تزاريستی هم از انقلاب درس گرفت. ديدند که نميتوانند روی ايمان دهقانان به تزار حساب کنند. رژيم حالا دارد نيرويش را از طريق ائتلاف با ملاکان باند سياهی و صاحبانِ اکتبريستِ صنايع تقويت ميکند. حالا ديگر سرنگون کردن اتوکراسی تزارى، در مقايسه با سال ١٩٠٥، تعرضی بمراتب قدرتمندتر از مبارزه تودهاى انقلابى طلب ميکند.
آيا چنين تعرض قدرتمندتری شدنی است؟ پاسخ به اين سؤال ما را به سومين و مهمترين درس انقلاب ميرساند. اين درس عبارت از اين است که بفهميم طبقات مختلف مردم روسيه چگونه عمل ميکنند. قبل از ١٩٠٥ خيلىها فکر ميکردند که همه مردم به يک نوع تشنه آزادیاند و همه همان نوع آزادى را ميخواهند؛ دستکم اکثريت بزرگی از مردم ابدا درکی از اين حقيقت نداشتند که طبقات مختلف مردم روسيه نظرات مختلفی در رابطه با مبارزه دارند و برای رسيدن به نوع واحدی از آزادی مبارزه نميکنند. انقلاب اين مه تيره را کنار زد. در پايان سال ١٩٠٥، و بعد در دوره دوماى اول و دوم همه طبقات جامعه روسيه علنا به ميدان آمدند. آنها خودشان را در عمل نشان دادند، نشان دادند که نيّات واقعىشان چيست، براى چه چيز حاضر به مبارزهاند، و با چه قدرت و پيگيری و جديتی، مبارزه از عهدهشان برميآيد.
کارگران کارخانهها، پرولتارياى صنعتى، قاطعترين و پرحرارتترين مبارزان عليه حکومت مطلقه بودند. پرولتاريا انقلاب را با اعتصابهای تودهاى نهم ژانويه آغاز کرد. پرولتاريا اين مبارزه را تا آنجا که امکانپذير بود به پيش برد، در دسامبر ١٩٠٥ در دفاع از دهقانان بگلوله بسته شده، مثله و قصابی شده، به قيام مسلحانه برخاست. تعداد کارگرانی که در سال ١٩٠٥ دست به اعتصاب زدند حدود سه ميليون (و با احتساب کارگران راه آهن و مستخدمين پُست و غيره، متحملا چهار ميليون) بود، در ١٩٠٦ يک ميليون، و در سال ١٩٠٧ هفتصد و هشتصد هزار. جهان تا آنزمان جنبشى اعتصابى با چنان عظمتی نديده بود. پرولتارياى روسيه نشان داد که وقتى بحران انقلابى بالغ ميشود، چه نيروهاى شگرف غيرقابل توصيفی در تودههاى کارگران وجود دارند. موج اعتصاب سال ١٩٠٥، اين بزرگترين موج اعتصاب در جهان، هنوز ابدا همه نيروهاى جنگى پرولتاريا را بکار نگرفت. بعنوان نمونه، در ناحيه صنعتى مسکو تعداد کارگران کارخانهها ٥٦٧ هزار بود و تعداد اعتصابيون ٥٤٠ هزار، در حالی که در منطقه صنعتی سنت پترزبورگ که کارگران ٣٠٠ هزار نفر بودند، تعداد اعتصاب کنندگان به يک ميليون ميرسيد. معنايش اين است که کارگران ناحيه مسکو در دامن زدن به سرسختی و سختکوشی هنوز خيلی از کارگران سنت پترزبورگ عقبتر بودند. در گوبرنيای (استان) ليفونى (شهر ريگا)، تعداد اعتصابيون ٢٥٠ هزار بود در حالی که در آنجا فقط ٥٠ هزار کارگر در استخدام بودند. بعبارت ديگر، هر کارگر در سال ١٩٠٥ بطور متوسط، بيش از پنج بار اعتصاب کرده بود. امروز، در تمام بخشهای روسيه، غير ممکن است جمعيت کارگران کارخانهها، معادن و راه آهن از ٣ ميليون کمتر باشد و اين جمعيت هر سال افزايش پيدا ميکند. با جنبشى بقدرت ريگای ١٩٠٥، اين عده کارگر ميتوانند ارتشى از ١٥ ميليون اعتصاب کننده را بميدان بياورند.
هيچ رژيم تزارى نميتواند در مقابل چنين حملهای مقاومت کند. اما همه ميفهمند که چنين تعرضی را بطور مصنوعى و بنا به ميل سوسياليستها يا کارگران مبارز نميتوان براه انداخت. اين فقط وقتی ممکن است که يک بحران، نارضايی تودهای و انقلاب، کل کشور به تکان انداخته باشد. براى تدارک چنين تعرضی بايد عقبماندهترين بخشهای کارگران را هم بمبارزه بکشانيم، بايد سالهای متمادی را صَرف کار پيگير، وسيع و خستگیناپذير ترويج، تهييج و سازماندهی کنيم، سازمان دادن، ساختن و تقويت همه شکلهای اتحاديهها و سازمانهای پرولتری…
به لحاظ مبارزهجويی، طبقه کارگر روسيه از تمام طبقات ديگر مردم روسيه جلوتر بود. نفس شرايط زندگى کارگران، آنها را قادر و مجبور به مبارزه ميکند. سرمايه، کارگران را کرور کرور در شهرهاى بزرگ گرد ميآورد، و اين شرايط متحدشان ميکند و به آنها ميآموزد که همچون تنی واحد عمل کنند. در هر قدم، کارگران با دشمن اصلی خود، طبقه سرمايهدار، رو در رو ميشوند. در مبارزه با اين دشمن، کارگر سوسياليست ميشود، به ضرورت تجديد ساختمان کامل کل جامعه و محو کامل همه نوع فقر و همه نوع ستمگرى پى ميبرد. با سوسياليست شدن، کارگران با شوری فداکارانه بر عليه هر مانعی در سر راهشان باشد ميجنگند، و مقدم بر همه بر ضد رژيم تزارى و ملاکين فئودال.
دهقانان هم در طی انقلاب بر ضد ملاکين و دولت وارد عمل شدند، ولى مبارز آنها بمراتب ضعيفتر بود. آمار نشان ميدهد که اکثريت (حدود سه پنجم) کارگران کارخانهها در مبارزه انقلابى و اعتصابات شرکت کردند، حال آنکه فقط اقليتی از دهقانان، قريب به يقين حدود يک پنجم يا يک چهارم، در اين مبارزات شرکت داشتند. دهقانان با پيگيری کمتر، پراکندگى بيشتر، با درک سياسی نازلتری مبارزه ميکردند، در مواردی هنوز به بزرگواری پدر تاجدارمان تزار، اميد بسته بودند. در سالهاى ١٩٠٥ و ١٩٠٦ دهقانان، راستش را بخواهيد، فقط کمی تزار و ملاکان را ترساندند. اما ترساندن آنها فايدهای ندارد، بايد نابودشان کرد دولتشان – دولت تزارى را بايد از روى کره زمين پاک کرد. حالا استوليپين و باند سياه و دومای ملاکين سعی دارند تا از دهقانان ثروتمند، نسل جديدی از مزرعهداران ملّاک بوجود بياورند، که متفقين تزار و باند سياه باشند. ولى هر قدر تزار و دوما به دهقانان ثروتمند در خانه خراب کردن توده دهقانان بيشتر کمک کنند، اين توده بلحاظ سياسی آگاهتر ميشود، ايمانش را به تزار بيشتر از دست ميدهد، ايمانی که از آن بردگان فئودالها و مظلومان ستمکش و از همه جا بيخبر است. با گذشت هر سال صفوف کارگران زراعی در مناطق روستايی متورمتر ميشود، کسانی که هيچ راهی ندارند جز آنکه به کارگران شهرنشين و مبارزه آنها بپيوندند. با گذشت هر سال روستاها از دهقانان بخاک سياه نشسته انباشتهتر ميشوند، کسانی که آه هم در بساطشان نمانده است و از فرط گرسنگی به استيصال کشيده شدهاند. زمانی که پرولتارياى شهرى دوباره برخيزند اين دهقانان ميليون ميليون به صف مبارزه عليه تزار و ملاکين خواهند پيوست، با اتفاقی محکمتر و عزمی راسختر.
بورژوا ليبرالها هم در انقلاب شرکت کردند، يعنى ملاکان ليبرال، صاحبان ليبرال صنايع، وکلاى ليبرال دادگسترى، پروفسورهای ليبرال و امثالهم. آنها حزب «آزادى مردم» (دمکراتهاى مشروطهخواه يا کادتها) را تشکيل دادند. وعدههاى فراوانی به مردم دادند و در روزنامههايشان سر و صداى زيادى درباره آزادى براه انداختند. آنها در دوماى اول و دوم اکثريت داشتند. آنها کسب آزادی «از طرق مسالمتآميز» را وعده ميدادند و مبارزه انقلابى کارگران و دهقانان را محکوم ميکردند. دهقانان و بسيارى از نمايندگان دهقانان («ترودوويکها») اين وعده و وعيدها را باور کردند، با خاکساری و اطاعت بدنبال ليبرالها روان شدند، و از مبارزه انقلابى پرولتاريا فاصله گرفتند. اين بزرگترين اشتباه دهقانان (و بسيارى از شهرىها) در دوران انقلاب بود. ليبرالها با يک دست، و آنهم خيلى خيلى بندرت، بمبارزه برای آزادى ياری ميرساندند، در حالی که دست ديگرشان هميشه بسوى تزار دراز بود، و به تراز تعهد ميدادند که قدرتش را حفظ و تقويت کنند، دهقانان را با ملاکان آشتى بدهند، و کارگران «آشوبگر» را «آرام کنند».
وقتى انقلاب به نقطه مبارزه قطعى با تزار، يعنى قيام دسامبر سال ١٩٠٥ رسيد، ليبرالها مثل تنی واحد از پايه و بيشرمانه به آزادى مردم خيانت کردند و از ميدان مبارزه در رفتند. حکومت مطلقه تزار از اين خيانت ليبرالها به آزادى مردم استفاده کرد، از نادانی دهقانان که وسيعا به ليبرالها باور داشتند، استفاده کرد، و حرکت کارگران برای سرنگونی را شکست داد. و وقتى پرولتاريا شکست داده شد، نه دوما، نه شيرينزبانیها و وعده و وعيدهای کادتها، هيچکدام نميتوانست مانع محو آزاديهای باقيمانده و احيای اتوکراسی و قدرت خودکامه ملاکين فئودال توسط تزار بشود.
ليبرالها فهميدند که فريب خوردهاند. دهقانان درسی تلخ اما پرفايده گرفتند. مادام که تودههاى وسيع مردم به ليبرالها باور دارند، به امکان «صلح» با رژيم تزارى باور دارند و خودشان را از مبارزه انقلابى کارگران کنار نگهميدارند، روسيه رنگ آزادى را هم نخواهد ديد. وقتی توده پرولتارياى شهرى به مبارزه برخيزد، ليبرالهاى متزلزل و خيانتپيشه را کنار بزند و کارگران روستا و دهقانان فقير را به زير پرچم خود گرد بياورد، آنوقت هيچ نيرويى در روى زمين نخواهد توانست از فرا رسيدن آزادى در روسيه جلوگيرى کند.
و اين را که پرولتارياى روسيه برای اين مبارزه برميخيزد، اين را که پرولتارياى روسيه بار ديگر در پيشاپيش انقلاب قرار ميگيرد، تمامى اوضاع اقتصادى روسيه، و تمام تجربه سالهاى انقلاب با قطعيت تضمين ميکند.
پنجسال پيش پرولتاريا اولين ضربه را بر اتوکراسی تزار وارد کرد. چشم مردم روسيه به نخستين پرتوهای آزادى روشن شد. اکنون دوباره حکومت مطلقه تزار احيا شده، دوباره فئودالها فرمانروايى و حکمرانی ميکنند، دوباره در همه جا کارگران و دهقانان را ميکوبند و خُرد ميکنند، همه جا در غلبه دسپوتيسم آسيايى صاحبمنصبان و بدرفتاری ننگينشان با مردم است. اما اين درسهاى سخت بيهوده نبودهاند. مردم روسيه ديگر مردم سالهای قبل از ١٩٠٥ نيستند. پرولتاريا به آنها جنگيدن آموخته است. پرولتاريا آنها را به بارگاه پيروزی خواهد برد.
در تاريخ ٣٠ اکتبر (١٢ نوامبر) سال ١٩١٠ در «نشريه کارگران» (رابوچايا گازتا) به چاپ رسيد.